چهارشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۳۱ ب.ظ
مردی که در نماز جلو ایستاده بود
پیوسته خنده روی لبش ، رو گشاده بود
دست تبسمش گره از کار می گشود
ضرب المثل برای همه در ، اراده بود
خالی به چهره داشت و لبخند بر لبش
وقتی به سرزمین دلم پا نهاده بود
گویی که سالهاست تو را می شناسد او
در جنگ و جبهه ، این طلبه صاف و ساده بود
در نیمه های شب غزل عشق می سرود
مرد عبا به دوش که با عشق زاده بود
آن شب که رفت تا به شهیدان خبر دهد
انگار آب قمقمه اش رنگ باده بود
آن فصل را اگر چه به خاطر سپرده ایم
با خون نوشت آنچه به ما درس داده بود
علی دولتیان - سمنان